کاملمرد سر و ریش سپیدکردهای که روبهرویمان نشسته است، به اندازه یک جوان بیستوچندساله انرژی دارد. هرچند دقیقه یکبار، خندهای سر میدهد؛ آنقدر شاد و سرخوش که نمیشود با او همراهی نکرد.
دلیل شادیهای حسن زیوریطرقی، شصتوسهساله و از کاسبان و ساکنان قدیمی محله فاطمیه، به انتخاب او در ۱۰ سال پیش برمیگردد؛ زمانیکه تصمیم گرفت سوپرمارکتش را به سه فرزند پسرش واگذار و بعد از عمری جنبوجوش برای بهدستآوردن رزق حلال، خود را بازنشسته کند.
پس از آن، میشد خانهنشینی را انتخاب کند و روزهایش را به بطالت بگذراند، اما ترجیح داد تمرکزش را بگذارد روی ورزش. شروع کوهنوردیهای او مقدمهای شد برای پیداکردن دوستان تازه، تجربههای متفاوت و پیوستن به گروهی که عشق به امامهشتم (ع) وجه مشترکشان است.
بعد از خدمت سربازی، بلافاصله متأهل شد و با یکی از بستگان در یک مغازه خواربارفروشی، بهصورت شراکتی، کار را شروع کرد. مرد کار که باشی و اهل حلال و حرام، راهت را پیدا میکنی، همانطورکه آقای زیوری پیدا کرد.
رفتهرفته توان مالیاش بیشتر شد و کارش را مستقل کرد. از سال۱۳۷۱ هم به محله فاطمیه نقل مکان کرد. به قول خودش آنقدر پرتلاش و پرتحرک بود که وقتی برنج، روغن یا قند کوپنی میآمد، چند تُن بار را یکنفره خالی و جابهجا میکرد.
سال۱۳۹۳ که تصمیم گرفت دست پسرهایش را در همین مغازه، بند کند و از کار کنار بکشد، نشست و به آیندهاش خوب فکر کرد؛ اینکه چکار کند بهتر است؟ این همه تکاپو را یکباره رها کند؟ آن وقت چه بر سر سلامتیاش میآید؟ نتیجه این «چهکنم» ها، شروع ورزش بود؛ آن هم در پنجاهوسهسالگی که به نظر برخیها برای هر شروعی، دیر است.
چندمرتبهای که با رفقا به دل کوههای اطراف مشهد زد، دید که استقامت و پایداری موردنیاز برای کوهنوردی را خیلی میپسندد و همین حس خوب، باعث شد بهسمت کوهنوردی حرفهای و درکنار آن دوچرخهسواری برود.
با گفتن «یا الله» برای ورود به منزلش، تعارفمان میکند و با لبخندی کشیده میگوید: گاهی بچهها سربهسرم میگذارند که «این همه راه را بهسختی میروی بالای کوه و برمیگردی پایین که چه بشود؟» در جواب میگویم «شما که به فوتبال علاقه دارید، بیستودونفر دنبال یک توپ میدوید که چه بشود؟»
نتیجه این «چهکنم» ها، شروع ورزش بود؛ آن هم در پنجاهوسهسالگی!
قلههای تابلوداری که در این ۱۰ سال به آنها صعود کرده، متعدد است؛ مثلا لاخ زرد فریمان به ارتفاع ۲ هزارو ۳۰۰ متر، عاشقان در سنندج به ارتفاع ۲ هزارو ۶۶۰متر، قوچگر نیشابور با ارتفاع ۲ هزارو ۹۵۰ متر، شیرباد به بلندای ۳ هزار و ۳۰۰متر، بینالود به ارتفاع ۳ هزارو ۲۰۰ متر، الوند همدان به ارتفاع ۳ هزارو ۵۸۰ متر و خیلیهای دیگر.
بااین حال میگوید که در هیچکدام از این کوهنوردیها آسیب جدی ندیده است؛ البته با چاشنی تکیهکلام همیشگیاش که «خدا لطف کرده است.»
از حداقلهای کوهنوردی هم هیچ ندانی، اخبار سوانحی که برای کوهنوردان رخ میدهد، برای آگاهی از خطرات این رشته ورزشی کافی است. نمونه اخیر این خطرها برای این ورزشکار به مرداد امسال برمیگردد؛ «با رفقا، از جبهه شمالی دماوند عازم قله بودیم. هوای گرم مرداد، برفها را آب کرده بود و باعث سقوط سنگهای بزرگ میشد؛ ابتدا با غرشی وحشتناک و بعد، تکهتکهشدن سنگهای سقوطکرده.
از فاصله چندوجبیمان رد میشدند و اگر به ما برخورد میکردند به دره سقوط میکردیم. نه راه پس داشتیم نه راه پیش. همینقدر بگویم که از ارتفاع ۵ هزارمتر تا ۵ هزارو ۶۱۰ متر، رفتوبرگشتمان دوازدهساعت طول کشید و تمام دشواریهای ممکن را تجربه کردیم، از بوران و برف تا باد شدید، تگرگ و باران.»
دوچرخهسواری و کوهنوردی، ورزشهایی هزینهبردار هستند؟ معلوم است که هستند، اگر بخواهی حرفهای و درست و اصولی به آن بپردازی. این کاسب قدیمی ابتدا به هزینههای چنددهمیلیونتومانی برای خرید دوچرخه و ابزار کوهنوردی مثل لباس و کفش مناسب کوه اشاره میکند، سپس اینطور استدلال میکند: اگر ورزش میکنی برای سلامتی، باید ابزار درستورزش را هم داشته باشی.
مثلا بخواهی بروی به فلان قله به ارتفاع چندهزارمتر، با کتانی که نمیتوانی بروی! باید کفشت طوری باشد که پایت را نگه دارد و پیچ نخورد؛ یا مثلا در دمای منفی ۳۲درجه سانتیگراد، دستکش مناسب لازم داری.
استدلال او با منطق جور درمیآید؛ «موضوع بر سر هزینهکردن نیست. موضوع، کجا هزینهکردن است. اگر برای سلامتیات خرج نکنی و وقت نگذاری، مجبور میشوی از وقت و پولت برای دوا و درمان خرج کنی. انتخاب خودت است که کدام راه را بروی.»
از همسرش که به ما چای تعارف میکند، تشکر میکند و روی نکتهای کلیدی دست میگذارد؛ «همراهی خانواده از پول مهمتر است. بدون آن نمیتوانی ورزش را قوی ادامه بدهی. به لطف خدا من همسری همراه دارم که اگر ببیند موقع شرکت در یک برنامه ورزشی برای پرداخت هزینهاش تردید دارم، با گفتن فدای سرت، به شرکتکردن در آن برنامه تشویقم میکند.»
آزادی، احترامگذاشتن به علایق هم و آرامش در این چهاردیواری رسم است انگار و حس خوبی که آقای زیوری از درک متقابل همسرش دارد، فقط یک نمونه است. نمونه دیگرش فرزندان این خانوادهاند که به دلخواه خود، رشتههای کشتی، بسکتبال و فوتبال را تجربه کردهاند و در هفته یا ماه، هرقدر بتوانند و مایل باشند، ورزش میکنند و لذت میبرند. عروس هلندی که در هال بزرگ خانه، بیرون از قفس و در اطرافمان پرواز میکند و آواز میخواند، نمونه سومش.
تصمیم زیوری برای ورزشکردن شاید در ابتدا صرفا به خواست و اراده خودش متکی بود، اما ورزشکارماندنش را مدیون حمایتهای همسرش است. این واقعیتی است که هر دو آن را تأیید میکنند. شوکت مُقیسه، همسر و رفیق چهلساله حسن آقا، خودش هم اهل ورزش است. قبلا که حوصلهاش بیشتر بود، بدنسازی را حرفهای کار میکرد و این روزها با پیادهروی، حس و حال بهتری دارد.
مقصد بیشتر پیادهرویهایش حرم است و اصلا به امید صاحب همین گنبد و گلدستهها بود که حاضر شد زادگاهش را ترک کند و به مشهد بیاید؛ «سال۱۳۶۲، من یک دختر بیستساله بودم و ساکن تهران. ازدواج نکرده بودم؛ چون پدرم اعتقادی به زود عروسکردن دختر نداشت. میگفت باید آنقدر بزرگ شوی که معنی زندگی را درک کنی. آدم باسوادی بود خدابیامرز.
آقای زیوری که از مشهد آمد خواستگاریام، اینجور نبود که دلم خیلی رضا باشد به رفتن از تهران و جداشدن از خانوادهام، ولی قسمت خوب ماجرا این بود که مشهد، امامرضا (ع) را داشت و همسایه آقا میشدم. اینجا که آمدم، نمکگیر شدم و مِهر تهران از دلم رفت.»
تصویر ماههای اول زندگی مشترک این زن و شوهر که ابتدا ساکن کوی طلاب بودند، خاطرهانگیز است؛ «غریب بودم در این شهر. صبحها که آقای زیوری میخواست برود مغازه خواربارفروشیاش، مینشستم ترک موتور. اول من را میرساند به حرم، بعد میرفت سر کار. تا ظهر که میآمد دنبالم، در حرم بودم. با دورهکردن قرآن و مفاتیح، آرامش میگرفتم و خودم را سرگرم میکردم.»
همین علاقه باعث شده است که موافق تصمیم حسن آقا در دادن خانه رایگان به زوار حضرت باشد؛ خانهای که در همه ایام سال، میزبان حضور زائرانی از سراسر کشور است و بانی دوستیهای عمیق میان آنها و خانواده زیوری شده است.
از همراهیهای خانم مقیسه با همسرش میپرسیم و اینکه چطور برای این سفرهای پرتکرار، به شوهرش خرده نمیگیرد؟ «اتفاقا سؤالی را که شما میپرسید، دیشب یکی از خانمهای فامیل هم از من پرسید. من و شوهرم زندگی را از صفر شروع کردیم. به همه میگویم که او وقتی جوان بوده، خیلی زحمت کشیده است برای زندگیمان.
آن موقع اذیت میشد برای گرداندن امور زندگی. نمیخواهم الان با نقزدنهایم باعث شوم طور دیگری اذیت شود. حقش این است که برود دنبال کارهایی که از انجامش لذت میبرد. همین که شوهرم در این سن و سال، سالم است خدا را شکر میکنم.»
کوه برای زیوری، منشأ خیر و برکت بوده است. دو سال پیش، در جریان یکی از صعودها به گروهی هفتادنفره معرفی میشود که بیشتر اعضای آن را خدام حرم امامهشتم (ع) تشکیل میدهند.
این گروه با قدمتی دهساله که اعضای آن سیوپنجتا هفتادوپنجسالهاند، «ارادتمندان امامرضا (ع)» نام دارد. همگی کوهنورد و دوچرخهسوارند و بهجز برنامههای گاهگدارشان برای کوهپیمایی، سالی سهبار برنامه دوچرخهسواری دستهجمعی در مسافتهای طولانی را دارند؛ دو بار به مقصدی در داخل کشور و یک بار، خارج از کشور.
حسن آقا ابتدا از سفر خارجیشان میگوید که برایش لذتی دوچندان دارد؛ «دوسال است که با این گروه، در ایام اربعین میروم به کربلا. با قطار خودمان را میرسانیم به مرز و در خاک عراق، دوچرخهسواری را شروع میکنیم.
برای زیارت کربلا، نجف، سامرا و کاظمین روزی بین ۳۵ تا ۱۲۰کیلومتر رکاب میزنیم. دوچرخهسواری در مسافتهای طولانی در هوای گرم عراق، سخت و از نظر جسمی خستهکننده است، اما برای من که تجربه کربلا رفتن به شکلهای مختلف اعم از پیاده و سواره، انفرادی و کاروانی را دارم، همراهی با این گروه، صفای دیگری دارد.»
شوق مردم عراق برای استقبال از زائرانی دوچرخهسوار با لباسهای همشکل و منقوش به نام امامهشتم (ع)، به اضافه اشکها و التماسدعاهایشان هنگام بدرقه، قاب عکسهایی است که در ذهن زیوری ثبت و به افزایش ارادتش به اهلبیت (ع) منجر شده است؛ «برای تشکر از خانوادههای میزبانمان در عراق، کاری از دستمان برنمیآید بهجز هدایای متبرکی که از مشهد تهیه میکنیم و میگذاریم ترک چرخهایمان.
گاهی خانوادههایی به اصرار از ما پذیرایی میکنند که از شدت فقر، حتی یک چهاردیواری درستوحسابی ندارند. عشقشان به امام رضا (ع) را که میبینم، مطمئن میشوم آبرویی که داریم از حضرت رضا (ع) است.»
او از اینکه مثل دیگر اعضای گروه، خادم رسمی حرم مطهر نیست، ناراحت نیست. خودش را خادم میداند با این استدلال: «حرم که میروم هر کاری از دستم بربیاید انجام میدهم. مثلا مُهرها را جمع میکنم و میگذارم داخل جامهری.استکانهای اطراف چایخانه را جمع میکنم و تحویل خدام میدهم. یک خانه هفتادمتری هم دارم که خالی نگهداشتهام برای زواری که میآیند مشهد تا رایگان استفاده کنند. به امامرضا (ع) گفته ام توی دفتر و دستکهای دنیایی که خادم شما به حساب نمیآیم، اسمم را در دفتر خودتان به عنوان خادم بنویسید.»
حرم که میروم هر کاری از دستم بربیاید انجام میدهم. مثلا مُهرها را جمع میکنم و میگذارم داخل جامهری
از سفر عراق، به سفرهای داخلی گروه ارادتمندان امامرضا (ع) گریز میزند؛ یکی در دهه ولایت از قم به مقصد مشهد انجام میشود و دیگری در دهه فجر به مقصد یکی از شهرهای جنوبی کشور. آذوقه سفرشان هرچه میخواهد باشد، پرچم یا امامرضا (ع) و پرچم سهرنگ کشورمان جزو جداییناپذیر وسایل و هدفشان از این سفرها به شمار میآید.
از اینجا به بعد صحبتهایمان با کلمات نیست. با نگاه است و سکوت و سرجنباندن. بین زیوری و امام مهربانش رازهایی وجود دارد که ما برای شنیدن آن غریبهایم. همینقدر میگوید که هرچه در زندگیاش دارد، از لطف خدا و عنایت امامرضا (ع) است.
داراییهای دانهدرشت زندگیاش را که ردیف میکند، در صدرشان سلامتی قرار دارد، همچنین داشتن همسری همدل و فرزندان اهل و صالح. با دلی محکم از راهی که بارها آزموده و جواب گرفته است، ادامه میدهد: هرچه بخواهم، از اربابم، آقا امامرضا (ع)، میگیرم.
میپرسیم: واقعا هرچه؟ و با اطمینان میشنویم: بله، هرچه.
پا پِی میشویم تا اقلا یک نمونهاش را برایمان بگوید و او قصه یکی از عنایتهایی که شیرینی آن به کامش نشسته است، بهعنوان مشت نمونه خروار، اینطور تعریف میکند: دهپانزده سال پیش بود حدودا. دخترم دلش میخواست خانهدار شود. پولِ کنارگذاشته هم نداشت. نیت کردم ۱۰روز متوسل شوم به حضرت برای حاجتش. هرچه بیشتر دنبال خانه مناسب میگشتیم، کمتر پیدا میکردیم.
شب دهم رسیده بود. دخترم گفت بابا ۱۰ شبی که گفته بودی تمام شد، اما امام رضا (ع) برایت کاری نکرد. از نیشتری که به دلم زد، اشک توی چشمهایم جمع شد. رفتم حرم و مثل همیشه، خودمانی شروع کردم به حرفزدن با آقا. گفتم یا امامرضا (ع) یعنی پنجاهمتر جا به بچه من نمیرسد؟
با لبخند ادامه میدهد: از حرم که برگشتم، دوباره رفتیم دنبال گشتن برای پیداکردن خانه. همان شب قولنامه کردیم و تمام شد؛ آن هم چه خانهای! پولش را با وام و کمک اطرافیان جور کردیم.
ساکن محله فاطمیه برای زیارت حضرت، سبک و سیاق خودش را دارد. اینطور نیست که اصرار داشته باشد در روزهای معینی از هفته، خودش را به حرم برساند و برای حوائجش، پشت پنجره فولاد بست بنشیند. به قول معروف، سیمش وصل است و ارادتش دائمی؛ چه در حرم باشد، چه درحال رکابزدن در داخل یا خارج از کشور برای زندهکردن یاد حضرت در شهرهای مسیر.
نشان به آن نشان که در میانه گفتوگویمان تا یاد عنایتهای بیشمار آقا میافتد، چشمهایش حلقه آب میشود. از اینجا به بعد صحبتهایمان با کلمات نیست. با نگاه است و سکوت و سرجنباندن.
* این گزارش یکشنبه یکم بهمنماه ۱۴۰۲ در شماره ۵۵۵ شهرآرامحله منطقه ۳ و ۴ چاپ شده است.